ماه رمضان های من که هیچ، کل سال من از شب بیست و سوم شروع می شد.هر چه نماز و دعا و ترک و گناه و چه و چه بود یک طرف و نشستن پای صحبت و روضه مسیحای من در شب بیست و سوم یک طرف دیگر. چنان که «بعد منزل نبود در سفر روحانی» آنقدر سریع حرکت می کردیم و اوج می گرفتیم که خودم هم باورم نمی شد. نماز و روزه و بندگی و ... تازه از شب بیست و سوم معنا پیدا می کرد، اگرچه آمادگی اش از شب های نوزدهم و بیست و یکم شروع شده بود.
امسال، من مانند همه سالهای عمرم، خطا و خراب کرده و از خدا گریزان و دل و رو سیاه و ... منتظر شب بیست و سوم هستم. من و مسجد جامع بازار و جمعیت مشتاق و چهار راه سیروس و تهران و ایران و ... همان پارسالی ها هستیم و متاسفانه اگر بدتر نشده باشیم ، بهتر نشدیم.
اما امسال، مسیحا نداریم. واسطه ای نداریم که پیام خدا را به ما برساند که هر شب ماه رمضان صدایمان می زند. که برایمان واسطه ای بتراشد که حتی اهل بیت هم به او متوسل می شدند و باطن لیله قدر است. «یا ایهالعزیز» هایمان را چه کسی به گوش مولایمان برساند؟«یا ارحم اراحمین» هایمان را چه کسی دست ملائکه بدهد تا به عرش ببرند؟ چه کسی آداب دعا را گوشزد کند؟ چه کسی بگوید هم نوع ات را ببخش و خدایی شو؟ چه کسی تواضع کند و به ما التماس دعا بگوید؟ چه کسی هم نوا با عمق وجود ما «خدا خدا» بکند؟ «شتر دیدی ندیدی» را چه کسی در دهانمان بگذارد؟
آقا مجتبی! ما به کوچه های تنگ و تاریک بازار، به شلوغی و «الهی العفو» کناری هایمان و به نوای پیرمردی که خودش را مثل ما می کرد و آن چنان سخن می گفت که باورش می کردیم، عادت کرده بودیم.
آشتی دادن ما با خدا، «یا زهرا» گفتنمان به شکلی که همه وجودمان بلرزد و امضا کردن پرونده ما به خیر و خوبی به دست امام زمان (عج) با شما. این کارها را هر سال شما برای ما انجام می دادی، بیا امسال هم دست خالی برنگردانمان.ما حالا حالا روی شما حساب کرده بودیم.
شما که جواب آن طرف دنیایی ها را می دادی، جواب ما این دنیایی ها را هم بده.